پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود


در یخچال را باز می کند

عرق شرم ...
بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند

دست می برد بطری آب را بر می دارد

... کمی آب در لیوان می ریزد
 
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است ...
 


   مدیر وبلاگ
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :203
کل بازدید : 263732
کل یاداشته ها : 373


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ